محمد محمودهاشمی
 

فرجام میرزاکوچک خان به روایت مورخان
میرزا کوچک خان جنگلی در آخرین نامه‌ای که در شب شنبه ۵ عقرب (آبان) ۱۳۰۰ به یکی از دوستانش نوشت دریافته بود که پایان نهضت جنگل نزدیک خواهد بود:
« ... عجالتاً با رویه‌ای که دشمنان ما در پیش گرفته‌اند و شما به خوبی مسبوق هستید شاید به طور موقت یا دائم توانستند موفقیت حاصل نمایند، ولی اتکای بنده و همراهان به خداوند دادگری است که در بسیاری از این اتفاقات ما را در پرتو توجهات خود محافظت کرده است. 
به جز از خداوند به هیچ کس مستظهر نبوده و امیدوارم که توجهات کامله‌اش شامل حال و یار و معین ما باشد. افسوس می‌خورم که مردم ایران پس از محو ما خواهند فهمید ما که بودیم، چه می‌خواستیم و چه کردیم...»۱ 
چند روز قبل در اول آبان ۱۳۰۰ رضاخان سردارسپه؛ وزیر جنگ دولت قوام‌السلطنه؛ طی اعلامیه‌ای با رهبران و اعضای نهضت جنگل اتمام حجت کرد و از آنها خواست تا تسلیم شوند و به آنها تضمین داد که در عوض تسلیم به قوای دولتی از هرگونه تعرض مصون خواهند بود.
شوروی که گیلان را اشغال کرده بود و به حمایت از جنگلیان پرداخته بود، تا اعلان جمهوری کنند و خواهان انقراض سلطنت سلسله قاجاریه شوند، حال با دولت ایران به توافق رسیده بود و نیروهایش را از گیلان خارج کرد. 
کمونیست‌های جنگل به رهبری احسان‌الله خان که علیه میرزا کوچک خان کودتا کرده بودند و درگیر مخاصمه با وی بودند، تصمیم گرفتند تا از ایران خارج شوند و خالوقربان بازوی نظامی آنها تسلیم سردارسپه شد و رشت را به دولت مرکزی تحویل داد.
میرزا  کوچک خان که حمایت مردم غرب گیلان به ویژه فومنات و آلیانی‌ها را به همراه داشت حاضر نبود تا به قیام خود پایان دهد و خواستار کوتاه شدن دست انگلستان از مداخله در امور ایران بود. به همین خاطر، راه مقابله با سردارسپه را در پیش گرفت. 
رضاخان که با تجهیز قشون قدرتی دوباره به نیروی نظامی دولت داده بود، تصمیم گرفت تا با تسخیر مناطق جنگلی به کار نهضت جنگل پایان دهد.
قوای تحت فرماندهی خالوقربان نیز به قشون دولتی پیوستند و شکست نهضت جنگل قطعی شد. تنها افرادی که برای میرزا کوچک خان باقی مانده بودند، آلیانی‌ها به فرماندهی حسن خان آلیانی بودند. قشون دولتی در حال پیشروی بود و نیروهای نظامی جنگل یا تسلیم می‌شدند، یا می‌گریختند یا در صحنه نبرد جانشان را از دست می‌دادند
روایتی که منابع تاریخی از پایان نهضت جنگل ارائه می‌دهند، حکایت از آن دارد که حسن خان آلیانی تسلیم شد  و میرزا کوچک خان که نمی‌خواست تسلیم شود، به همراه گائوک آلمانی از راه کوهستان عازم خلخال شد، اما وی و گائوک در راه‌های کوهستانی اسالم به خلخال در اثر سرمازدگی جان سپردند.
 بر اساس نامه‌ای به جا مانده از سلطان‌الواعظین، در روز دوم ربیع‌الثانی ۱۳۴۰ قمری( ۱۱ آذر ۱۳۰۰) عده‌ای از مردمان آن منطقه پیکر یخ‌زده میرزا کوچک خان را  یافتند و به امامزده‌ای بردند تا به خاک بسپارند. اما نیروهای امیرمقتدر تالش رسیدند و سر میرزا کوچک خان را از پیکر بی‌جانش جدا کردند و  به رشت بردند.۲

روایتی جدید از جان باختن میرزا کوچک خان
اما پس از گذشت سال‌ها، خاطرات یکی از مجاهدین جنگل و سربازان نزدیک به میرزا کوچک خان به نام امان‌الله زندش منتشر شد و روایتی جدید از آنچه بر سردار جنگل گذشت در برابر ما قرار داد. بر اساس این روایت میرزا کوچک خان پس از یورش قوای دولتی و متفرق شدن نیروهایش به مقر حسن خان آلیانی رفت. 
کربلایی نقره پسر عموی حسن خان به سبب کینه‌ای که از حسن خان و میرزا کوچک خان به دل گرفته بود، از در مخالفت با نهضت و همراهی با قشون دولتی برآمد.دلیل این کینه آن بود که کربلایی نقره می‌خواست تا رقیه؛ دختر حسن خان؛ را به ازدواج پسرش درآورد، اما میرزا برای استحکام اتحادش با حسن خان رقیه را برای برادرش؛ رحیم خان؛ خواستگاری کرد و حسن خان با این خواستگاری موافقت کرد و دخترش را به ازدواج رحیم خان درآورد. 
نقره خان از دختر  دیگر حسن خان برای پسرش خواستگاری کرد اما حسن خان آن دختر را نیز به ازدواج یکی از فرماندهان نهضت جنگل به نام نعمت الله خان آلیانی درآورد.۳
به همین سبب کربلایی نقره کینه به دل گرفت و حال که شکست در نهضت جنگل افتاده بود در پی انتقام‌جویی برآمد و مانند خالوقربان با نیروهای تحت امرش به قشون دولتی پیوست و چون این جنگلیان بریده از نهضت؛ به ویژه کربلایی نقره؛ به جنگل و راه‌های آن آشنا بودند پیشاپیش قشون دولتی میرزا کوچک خان و حسن خان آلیانی را تعقیب می‌کردند. در همین تعقیب و گریز کربلایی  نقره، نعمت الله خان آلیانی را با تیر زد و کشت و به این ترتیب انتقامش را از نعمت  الله  خان گرفت. 
حسن خان که شکست و پایان کار نهضت را نزدیک می‌دید، در پی حفظ خود، خویشان و ایلش برآمد و از یکی از بستگانش به نام یوسف خان که طرفدار دولت بود کمک گرفت. یوسف خان به اسارت قوای جنگل درآمده بود و میرزا به سبب خیانت یوسف خان تصمیم گرفت تا او را مجازات کند، ولی حسن خان به گونه‌ای که میرزا گمان بد به وی نبرد، یکی از نزدیکانش را برای وساطت فرستاد و  یوسف  خان را  آزاد کرد. 
یوسف خان حامل پیام پنهانی حسن  خان برای فرماندهان دولتی بود. حسن خان اعلام کرد در صورتی که به وی و افرادش امان داده شود حاضر است که تسلیم شود و  اسلحه ای را که در اختیار دارد، به قوای دولتی تحویل دهد.
اما میرزا کوچک خان همچنان خواستار مقاومت بود. از همین روی تصمیم گرفت تا به عظمت خانم فولادلو و ایل شاهسون در خلخال پناه ببرد و از آنجا نهضتش را علیه دولت مرکزی ادامه دهد، زیرا دولت مرکزی را دست نشانده انگلستان می‌دانست.
 میرزا به همراه عده‌ای از جمله حسن  خان آلیانی به تریشم رفت و در آنجا به حسن خان اعلام کرد که می‌خواهد به خلخال برود. در همین لحظه بود که به سمت میرزا و همراهانش تیراندازی شد و آنها متفرق شدند. قشون دولتی به آخرین بازماندگان نهضت جنگل رسیده بودند. 
حسن خان و افرادش گریختند. میرزا کوچک خان به همراه گائوک و امان الله زندش مخفی شدند و توانستند از دسترس نیروهای دولتی خارج شوند و راه کوهستان سرد و پربرف اسالم به خلخال را در پیش بگیرند.
اما کربلایی نقره دست از تعقیب میرزا کوچک خان برنداشت و از ردپای به جای مانده در برف، میرزا و همراهانش را دنبال کرد. سرانجام سرما بر میرزا و همراهانش غلبه کرد و آنها را از پا  انداخت. گائوک در اثر یخ‌زدگی جان سپرد، اما میرزا و امان الله زندش همچنان زنده بودند. در همین حین تعدادی از چارپادارهای گیلوان رسیدند و میرزا را شناختند.
 آنها میرزا و امان الله زندش را بر روی قاطر انداختند و روی آنها را پوشاندند و به خانقاهی در آن نزدیکی بردند که به نام امامزاده عینعلی معروف بود. 
امان الله هنوز هوشیار بود، اما میرزا کوچک خان از هوش رفته بود. وقتی به خانقاه رسیدند امان الله به کنار تنوری پناه برد تا گرم شود و مقداری نان خورد و قوت گرفت. اما وضعیت میرزا کوچک خان وخیم بود. 
میرزا را در تشتی از آب گرم گذاشتند و میرزا کم کم وضعیتش بهتر می‌شد و نفس می‌کشید. در این لحظه بود که کربلایی نقره به همراه شاهمراد و افرادشان سررسیدند. شاهمراد یکی دیگر از فرماندهان نهضت جنگل بود که به دولتیان پیوسته بود.  امان الله زندش در میان هیزم‌هایی که کنار تنور بود، پنهان شد و از میان هیزم‌ها آنچه می‌گذشت را می‌دید:
«... دیدند میرزا توی تشت آب کم‌گرم می‌باشد و حالا نفس هم می‌کشد. در این بین به نقره رساندند که عظمت خانم با عده خود می‌آید و کربلایی نقره به شاهمراد رساند. شاهمراد گفت:« محل بردن میرزا غیرمقدور است.». کربلایی نقره گفت:« ما زحمت‌مان را کشیدیم، اگر بدون میرزا برویم، فایده ندارد. اگر تمام ماها هم به کشتن برویم، میرزا یا سرش را باید ببَریم تا قانع بسازیم که چنین مأموریتی را انجام دادیم.» کربلایی نقره گفت:« کِه می‌تواند سر میرزا را ببرد؟».
 خندان ماکلوانی گفت:« من حاضرم سر میرزا را ببرم.» کربلایی نقره گفت:« زودباش»  . خندان ماکلوانی یک چاقو دسته چشم بلبلی تیغه شمشیر طالشی با چرم نازک به کمر بسته بود، درآورد. موهای سر و ریش میرزا را که یخ زده بود، بلند کرد، چاقو را گذاشت روی حلقوم میرزا و با کشمکش زیاد برید طوری که همه از سر بریدن میرزا روگردان و گریان شدند و صدای شیون توی بقعه بلند شد؛ مگر از کربلایی نقره. خندان میرغضب سرش را برید، خون از گلوی میرزا مثل تیر به چهار قدمی می‌رفت و دست و پای میرزا به تکان درآمد. تن میرزا توی تشت و سرش با خون در بغل خندان، به طرف ییلاق حرکت کردند.»۴
به این ترتیب کربلایی نقره انتقامش را از میرزا کوچک خان گرفت. در این حین نیروهای عظمت خانم فولادلو رسیدند و بین طرفین تیراندازی شد. به هر ترتیبی که بود شاهمراد و نقره توانستند بگریزند و سر را با خود ببرند. 
آنها سر را نزد ضرغام السلطنه بردند و خبر جان باختن میرزا را به مرکز تلگراف کردند. سپس سر را در جعبه‌ای چوبی گذاشتند و به رشت بردند. روی جعبه خطاب به احمدشاه قاجار نوشته شده بود: 
« شاها به آستان تو من با سر آمدم
می‌خواستم به پای خود آیم به پای‌بوس
دست طبیعت است که من با سر آمدم»۵
مردم پیکر میرزا را در همان امامزاده به خاک سپردند. دولتیان سر را در رشت مدتی به نمایش گذاشتند و سپس به تهران بردند تا به سردارسپه و احمدشاه تقدیم کنند.
 پس از آنکه سر را به حضور رضاخان بردند، وی دستور داد تا آن را در گورستان حسن آباد دفن کنند. پس از چندی کاس آقا حسام؛ یکی از نزدیکان میرزا کوچک خان؛ به تهران آمد و سر را از متصدی گورستان خرید و به رشت برد و در سلیمان داراب رشت دفن کرد. پس از شهریور ۱۳۲۰ و سقوط رضاشاه از قدرت، مردم گیلان باقیمانده پیکر میرزا را به رشت آوردند و در کنار سرش به خاک سپردند.
اما امان الله زندش مدتی به خدمت حسن  خان آلیانی درآمد و پس از آنکه حسن خان کشته شد، به مشاغلی دیگر روی آورد. چندی نگذشت که امان الله در شهربانی استخدام شد و خاطرات خود را که از زمان نهضت جنگل می‌نوشت تکمیل کرد. وی در دی ماه سال ۱۳۵۶ درگذشت و در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.

پانویس
۱ ) محمدعلی گیلک، تاریخ انقلاب جنگل،رشت، گیلکان، ۱۳۷۱، ص ۵۰۴
۲ ) همان، ص۵۰۹-۵۰۷ / ابراهیم فخرایی، سردار جنگل، تهران، جاویدان، ۱۳۵۴، صص۳۹۰-۳۸۸
۳ ) امان‌الله زندش، خاطرات امان‌الله زندش، به کوشش هومن یوسفدهی، تهران ، شیرازه، ۱۴۰۲، صص۳۳۹-۳۳۸
۴ ) همان، صص۲۰۴-۲۰۳
۵) همان، ص۲۰۵

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی